شــعر ریاضـــی
منحنی قامتم، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن، سلسله گیسوی توست
حد رسیدن به تو، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل، در حرم کوی توست
چون به عدد یک تویی من همه صفرها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
------------------------------------------------------------
تابع عشق تو را ، دامنه ای پیدا نیست
یک به یک هست، ولی بهر دلم پوشا نیست
می هراسم که چو معکوس نمایم آن را
آشکارا شود آن رابطه که ، پیدا نیست
راستی ،گر به تو بسیار شوم من نزدیک
عشق پاکم ، به کجا میل نماید ، جانیست
گر تو خواهی که در آغوش تو من جا گیرم
تابع فرد خودت ، زوج نما، پروا نیست
منحنی دلت ، از رأس شکسته است ، چه باک
که مماس دل من هست ، ولی آنجا نیست
رفع ابهام نمودم ، زخم لبهایت
پس سخن ساده بگو ، وقت غم و حاشا نیست
هر چه من ، روی نمودار رخت گردیدم
باز، یک نقطه بحرانی آن ، پیدا نیست
من بیچاره ، اسیر خم گیسوی توام
این چنین تابع بی چون و چرا ، هر جا نیست
چو « سعادت » ، سر و کارش به توابع افتاد
بیکران تر زنگاهش ، به همه دنیا نیست